گویی هر صبح، توئیتر و اینستاگرام با پروژهای روز خود را آغاز میکنند؛ پروژهای که کاربران بیآنکه تصمیم گرفته باشند، خود را یکی از کارگزاران آن میبینند. سیل اظهارنظرها، تاییدها و مشارکتها صفحات اجتماعی را پر میکند. به گزارش فمپ از خبرگزاری تسنیم، گویی هر صبح، توئیتر و اینستاگرام با پروژهای روز خود را […]
گویی هر صبح، توئیتر و اینستاگرام با پروژهای روز خود را آغاز میکنند؛ پروژهای که کاربران بیآنکه تصمیم گرفته باشند، خود را یکی از کارگزاران آن میبینند. سیل اظهارنظرها، تاییدها و مشارکتها صفحات اجتماعی را پر میکند.
به گزارش فمپ از خبرگزاری تسنیم، گویی هر صبح، توئیتر و اینستاگرام با پروژهای روز خود را آغاز میکنند؛ پروژهای که کاربران بیآنکه تصمیم گرفته باشند، خود را یکی از کارگزاران آن میبینند. سیل اظهارنظرها، تاییدها و مشارکتها صفحات اجتماعی را پر میکند. هیجان جای اندیشه را میگیرد. به اشتراک گذاشتنهای سریع و بیحد و حصر، اجازه تفکر را نمیدهد و مخاطبان یک روز تمام با پروژهای که ناخواسته درگیرش شدهاند، پیش میروند. هر روز ماجرایی تازه برای جماعتی که با همین اتلاف وقت و اظهارنظر پیرامون مسائلی که «مهم جلوه داده شده»اند، راندمان کاریشان را پایین میآورند.
«مهم جلوه دادن» یکی از کارویژههای صفحههای پرفالوئر است؛ صفحاتی که صاحبانش میتوانند ویژگی خاصی نداشته باشند. بیشتر مواقع هم ویژگی خاصی ندارند. این صفحه آنان است که ویژگی خاصی دارد؛ ویژگی مهمی که این روزها نمیتوان نسبت به آن بیتفاوت بود: ممبر.
تعداد بالای ممبر، فالوئر (دنبالکننده) باعث میشود به طور طبیعی با پدیده پیشوایان مجازی مواجه باشیم؛ پیشوایانی که در حوزههای مختلف به اظهار نظر و موضعگیری میپردازند. طبیعت دنیای مجازی هم این را اقتضا میکند. «راز بقا» در اینستاگرام اظهار نظر است. پیرامون هر پدیدهای، با سواد یا بیسواد، با استفاده از دانستههای خود یا کپی از دیگران، سطحی یا عمیق، در قالب متنی کوتاه یا با آپلود تصویری تاثیرگذار؛ اینها هیچ کدام مهم نیست، مهم این است که پیشوای مجازی حضور خود را ثابت کند؛ در پروژهای که یکی دیگر از پیشوایان مجازی یا شاید یکی دیگر از عالمی غیرمجازی به راه انداخته است. حضور پی در پی، درصد خطا در تحلیل را بیشتر و بیشتر میکند، چرا که در پس هر مطلب مجازی، تحلیلی- ولو به غایت سطحی – نهفته است که یا برای خود منتشرکننده مطلب است یا از کسی آن را به عاریه گرفته است. مطلب اشتباه، حداقلیترین نتیجه تعدد اظهار نظر است. نکته قابل تامل اینکه اگر یک «پیشوای مجازی» نیز این اشتباه را مرتکب شود، به سرعت با پدیده «تکثیر اشتباه» مواجه خواهیم بود. دنبالکنندگان در کنار پیشوایان مجازی هستند. در واقع این دنبالکنندگان هستند که پیشوایان را برای اظهار نظر پیرامون مسائل مختلف ترغیب میکنند. دنبالکنندگان با به اشتراک گذاشتن نظرات و اظهار نظرهای پیشوایان مجازی، برای آنها به مثابه اکسیژن عمل میکنند. پیشوای مجازی از دیده شدن استقبال میکند و به همین دلیل آنقدر به درستی و غلطی اظهار نظرش اهمیت نمیدهد. این امر البته مطلق نیست اما عمدتا به دلایل متعدد از جمله سرعت در واکنش نشان دادن و اظهار نظر پیرامون مسائل مختلف، نظراتشان عاری از توجه به آینده و دوراندیشی است. گاهی یک اتفاق محلی خرد، یک میکروخبر، به دلیل داشتن دوسوی تند و تیز میتواند به قطببندی در فضای مجازی بینجامد. این اتفاقات برای پیشوایان مجازی به مثابه فینال جامجهانی است. آنها یا باید مخالفت کنند یا موافقت و شاید زیاد هم لازم نباشد برای موافقت و مخالفت خود، دلایل مفصل بیاورند. علاقه یا نفرت؛ این دو از عناصر اصلی قوت و ضعف کمپینهاست. دنبالکنندگان با به اشتراک گذاردن مطالب افراد پیشوای مجازی، اتفاقی را رقم میزنند که میتوان از واژه انگلیسی «کمپین» برای آنها استفاده کرد. کمپینهایی که با «هشتگ» معرفی میشوند.
هشتگها نمونه واضحی از مطلقانگاریاند. آری یا خیر؛ تحریم یا تشویق؛ این مطلقانگاریهای عمدتا هیجانی آدمهای آرام دنیای حقیقی را نیز به کنشگرانی پرخاشگر تبدیل میکند و فضای مجازی از الفاظی تند و گاهی زننده پر میشود. این ادعا بنیانهای پژوهشی نیز دارد. آنچنان که در مقاله «چرا آدمهای خوب در شبکههای اجتماعی تحملناپذیر میشوند؟» از خانم «گایا وینس» به این موضوع اشاره شده است: «ما در زندگی نسبتاً آرام خود بهندرت با رفتار خشمآلود مواجه میشویم، بنابراین خیلی کم بروز خشم اخلاقی را میبینیم. وقتی سراغ توئیتر و فیسبوک میروید با تصویر کاملاً متفاوتی مواجه میشوید. پژوهشهای اخیر نشان دادهاند احتمال بازنشر پیامهایی که همزمان حاوی واژههای اخلاقی و هیجانی هستند، در شبکههای اجتماعی بیشتر است؛ وجود هر واژه اخلاقی یا هیجانی در یک پیام ۲۰ درصد احتمال بازتوئیتشدن آن پیام را افزایش میدهد. مرکزی پژوهشی میگوید: «احتمال بازنشر محتوایی که خشم را برمیانگیزاند و آن را ابراز میکند بیشتر است». آنچه ما در دنیای مجازی خلق کردهایم اکوسیستمی است که خشمناکترین محتوا را برمیگزیند و افزون بر این، پلتفرمی آن را همراهی میکند که امکان بیان غضب را بیش از هر زمان دیگری فراهم آورده است. برخلاف دنیای آفلاین و واقعی، مواجهه و حمله به دیگران در دنیای آنلاین هیچ مخاطره شخصیای در بر ندارد. تنها باید چندبار یک دکمه را فشار دهید و نیازی به حضور فیزیکی هم نیست، به همین دلیل بیان خشم در فضای مجازی بسیار بیشتر است. این وضعیت بهگونهای است که خود را تغذیه و تشدید میکند».
در بخش دیگری از این مقاله سوال جالب و مهمی مطرح شده است: «آیا فرهنگ رسانههای اجتماعی چیزی در خود دارد که سبب میشود برخی افراد رفتار ناپسندی داشته باشند؟ برخلاف جوامع شکارچی-گردآورنده که بقایشان در گرو همکاری و تشریک مساعی بود و قواعدی هم در این مورد داشتند که در شبکه اجتماعیشان چه زمانی غذا را باید به چه کسی بدهند، رسانههای اجتماعی امروز بنیانهای ضعیفی دارند. فاصله مکانی، ناشناسماندن نسبی و خطر اندک تنبیه و رسوایی ناشی از رفتار بد از ویژگیهای این رسانههاست؛ اگر بدجنس باشید، کسانی که شما را میشناسند بدجنسیهایتان را نخواهند دید». (ترجمه سجاد امیری؛ ترجمان)
حضور تمامقد و البته ناقصالخلقه شبکههای اجتماعی در ایران، چندسالی است مخاطرهای را که در بالا به آن اشاره شد جدیتر کرده است؛ اتفاقاتی که شاید تا پیش از ظهور شبکههای اجتماعی جایگاهی رسانهای نداشت، حالا به صدر اخبار میآید و این موهبتی است که شبکههای اجتماعی در اختیار میکروخبرها یا خبرهای محلی قرار دادهاند. به اتفاقات ریز و درشت، کم اهمیت یا پراهمیت و سیاسی و اقتصادی که جنبه اجتماعی پیدا کردهاند نگاهی بیندازیم. با مثالی شروع کنیم؛ وزیر سابق بهداشت در روستایی دورافتاده، در مواجهه با پیرمردی که درباره مشکلاتش در حوزه فیزیوتراپی صحبت میکند، یک عبارت دوکلمهای بر زبان میآورد: «خودت بمال»!
این صحبت یک مسؤول کشور، اگرچه در آن لحظه به مثابه یک مزاح باعث خندیدن اطرافیان و حتی خود پیرمرد میشود اما در فاصله کوتاهی با تفسیرهای مختلف در شبکههای اجتماعی توزیع میشود. هر یک از کاربران شبکههای اجتماعی با توجه به نوع نگرش خود و برداشتی که از اتفاق دارند به تفسیر آن میپردازند. برخی این واکنش را غیرمسؤولانه، برخی آن را یک رفتار زننده و عده کمی نیز آن را طبیعی تلقی میکنند. این اتفاق در صورت عدم وجود یک دوربین تلفن همراه و در صورت عدم وجود شبکههای اجتماعی، یک دلیل قطعی برای مسکوت ماندن داشت و آن هم رخ دادنش در یکی از روستاهای دورافتاده بود؛ جایی که کمتر اخباری از آنجا مخابره شده است.
برگردیم به بحث ابتدایی؛ کمپینهای موافقت و مخالفت. کاربران زیادی در موافقت و مخالفت با کمپینها مطالبی را به اشتراک میگذارند؛ مطالبی که شاید در طرفداری از آن نتوانند حتی یک دقیقه صحبت کنند؛ مطالبی که به شکلی هیجانی و احساسی پذیرفته شدهاند و شاید مورد قبول منطقی قرار نگرفتهاند.
ماجرای اخیر اتفاقی را که برای راننده اسنپ رخ داد مرور کنیم؛ راننده اسنپ به مبدا میرسد. با دختر جوانی که حجاب مناسبی ندارد مواجه میشود. او را سوار خودرو میکند. امیدوار است با تذکر او، دختر حجابش را درست کند. دختر اما این کار را نمیکند. راننده بهخاطر قوانین موجود در اسنپ و جریمه راهنمایی و رانندگی کمی آنطرفتر از مبدا، از دختر میخواهد پیاده شود. دختر پیاده میشود. عکس راننده را در شبکههای اجتماعی منتشر و اعلام میکند اسنپ از او عذرخواهی کرده و گفته ماجرا را پیگیری میکند. در روایت آقای راننده، اپراتور اسنپ کار راننده را تایید میکند و به او میگوید کارش قانونی بوده است. رفتار مسافر دختر در شبکههای اجتماعی با واکنش منفی روبهرو میشود. در ابتدا کمپینی با این عنوان که «تا عذرخواهی اسنپ از راننده و تجلیل از او، استفاده از اسنپ تحریم شود.» شکل میگیرد. این درخواست توسط یکی از پیشوایان مجازی به شکل دیگری ادامه پیدا میکند: «تحریم اسنپ با حذف اپلیکیشن از تلفن همراه». بخشی از مخاطبان در فاصله کوتاهی تصویر «حذف اسنپ از گوشی تلفن همراه» خود را به اشتراک میگذارند. تشدید این اتفاق به دوقطبی تحریم یا عدم تحریم اسنپ تبدیل میشود. به عبارت مصطلح دعوایی ناموسی پیرامون این قضیه شکل میگیرد. اما اسنپ چرا باید تحریم شود؟ اسنپ رفتار راننده را تایید نکرده است؟ در قوانین اسنپ رفتار راننده مورد تایید قرار نمیگیرد؟ پاسخ به این سوالها مهم نیست، مهم این است که با این رفتار یعنی تحریم اسنپ همراهی شود. همه انرژی و توان و بدنه اجتماعی پیشوایان مجازی تحریمکننده اسنپ صرف مسالهای میشود (تحریم اسنپ) که کارکرد اجتماعی ندارد و صرفا تشدیدکننده دوقطبیهای اجتماعی است. حال آنکه بسیاری از به ظاهر تحریمکنندگان، بلافاصله بعد از اعلامیه اسنپ به نصب نرمافزار اقدام میکنند. اما آیا اسنپ در بیانیه خود به چیزی بیش از آنچه پیشتر در مقررات خود بر آن تاکید کرده بود اشاره میکند؟ خیر! قاعده و قانونی جدید به قوانین اسنپ اضافه نمیشود، طبیعتا موفقیتی نصیب تحریمکنندگان نیز نمیشود، چرا که اسنپ در پس اطلاعیه خود، موضوعی فرعی را که توسط پیشوایان مجازی، اصلی شده است، مورد تاکید قرار میدهد تا قوانین بنیادینی که باعث میشود یک تاکسی اینترنتی به استثمار رانندگان بپردازد، مورد خدشه قرار نگیرد و به کار خود ادامه دهد. در واقع رفتاری هیجانی که هیچ کارکردی ندارد، در ادامه با پررنگ کردن نقش راننده (به شکلی غیر واقعی) و اسطورهسازیهای اغراق شده از او، موجب تحریک عدهای دیگر میشود.
به نظر میرسد کمپینهای اینچنینی که با رویکرد به میدان آوردن یکباره بدنه اجتماعی (حالا هر تعداد که هست) شکل میگیرد، در خوشبینانهترین حالت به آثاری مقطعی و البته رسانهای منجر میشود. کمپینهای موفق اما باید دارای اهداف بلندمدتتر باشند. سیستم لابیگری در برخی کشورهای دنیا برای تصمیمسازی و تغییر قوانین با جمعیتهای خیلی کمتری از کمپینهایی که در ایران به راه میافتد به نتیجه میرسد. در تعریفهای مرسوم از «کمپین» اینطور میخوانیم: کمپین از یک نیاز و تلاش برای رسیدن به هدفی که آن نیاز را پوشش دهد شروع میشود. وقتی ثمره یک نیاز، هدف باشد، حرکتی هدفمند آغاز میشود که به طور کلی میتوان این حرکت هدفمند را کمپین نامید.
در رفتارهای رسانهای خیلی از کاربران فضای مجازی و متاثرین از «پیشوایان مجازی»، دوراندیشی در شناخت هدف وجود ندارد.
«مرتضی امیریمقدم» در سرمقاله هشتمین شماره «ترجمان» در مطلب دقیق و قابل تاملی با ارجاع به مطلبی تحت عنوان «علیه ریتوئیت» مینویسد: «مدریگال نوشتهاش را با توضیح تجربه شخصیاش در توئیتر آغاز میکند، وقتی که توئیتر هنوز رسانهای نوپا بود و آن را اجتماعی رؤیایی میدانستند. تا اینکه توئیتر در سال ۲۰۰۹ امکان ریتوئیت را فراهم کرد و ناگهان همهچیز به هم ریخت. البته از این نظر شاید تفاوت چندانی بین توئیتر و بسیاری از شبکههای دیگر نباشد، چون مثلاً فیسبوک هم مبتنی بر عادت اشتراکگذاری است. مدریگال همچون بسیاری از صاحبنظران این حوزه، ادعا میکند پلتفرمهای آنلاین برای درآمدزایی بیشتر درگیر نزاعی بیپایان در جلب توجه ما هستند. از این جهت همه لایههای اقتصاد رسانههای دیجیتال طوری پیکربندی شدهاند که محتوایی با بیشترین احتمال به اشتراکگذاری را ترویج میکنند. پژوهشها و شواهد آماری نیز معمولاً به یاری این گروه میآید و نشان میدهد خشم در صدر احساساتی است که مردم به اشتراک میگذارند و بسیار سریعتر از احساساتی نظیر شادی، غم و ناراحتی ویروسی میشود. مدریگال کورسوی امیدی باقی میگذارد؛ او با استناد به تجربه خودش میگوید این میتواند پایان ماجرا نباشد و پلتفرمهای شبکههای اجتماعی حول چیزی غیر از قابلیت اشتراکگذاری بازتعریف شوند.» اصلا هدفی وجود ندارد و کار با یک تهییج چندساعته ادامه پیدا میکند و در ادامه خبری از پیگیریهای بنیادین نیست. در حالی که اثرات مقطعی چنین کمپینهایی به دلیل ریشه نداشتن در تصمیمسازیها از بین میرود، چرا که در یک نظام متکی به قانون، حرکتهای اجتماعی اگر بعد از مدتی نتوانند یک پشتوانه قانونی پیدا کنند، ممکن است مورد قضاوت تلقیهای متعدد قرار بگیرند. مثلا ممکن است این تصور به وجود آید که عدهای همواره به دنبال بهانه برای برهم زدن نظم ساختاری موجود هستند، بیآنکه ایدهای برای بعدش داشته باشند.
این موضوع و پیگیری نکردن اهداف بلندمدت در کمپینها البته یک مسأله جهانی است. یکی از قویترین کمپینهای اجتماعی که البته از جنبه رسانهای پرسروصدا مینمود، جنبشی بود که در هالیوود به راه افتاد و روی سن جشنوارههای مطرح نیز رفت. ۲ سال پیش گزارش تحقیقی نیویورکتایمز از فساد اخلاقی «هاروی واینستین» تهیهکننده سرشناس هالیوودی آن هم طی ۳۰ سال منتشر شد که در ابتدا چندان جدی گرفته نشد، چرا که تنها جمع معدودی از طعمههای او اعتراف کرده بودند توسط واینستین مورد تعرض قرار گرفتهاند. بعد از آن اما کمپینی شکل گرفت و دومینو وار در کمتر از یک سال بیش از ۸۲ زن از وی به جرم تعرض جنسی شکایت کردند. در لیست بلندبالای شاکیان نامهایی چون آنجلینا جولی، گوئینت پالترو، لایست آنتونی، آسیا آرجنتو، رزانا آرکت، جسیکا بارت، کیت بکینسیل و… دیده میشد. این دومینو صرفا محدود به واینستین نشد، بلکه با جرأت یافتن زنان شاغل در هالیوود، بخش زیادی از چهرههای سرشناس سینمای جهان متهم به تجاوز و تعرض جنسی شدند و بسیاری از پروژههای سینمایی و تلویزیونی نیز تحت تاثیر این افشاگریها قرار گرفت. مورگان فریمن، هاروی واینستین، بن افلک، کوین اسپیسی و بیل کازبی تنها بخشی از فهرست بلندبالای سینماگرانی هستند که به جرم تعرض جنسی به زنان از آنها شکایت شد. این جنبش اما تا امروز صرفا به تحرکات رسانهای و اجتماعی محدود شده و در حوزه تصمیمسازی و قانونگذاری، هنوز یقه هالیوود آزاد است. فروکش کردن این کمپین روی دادگاه واینستین نیز تاثیر گذاشته و احتمالا درباره دیگران هم آثاری خواهد داشت. مسألهای که غرامت اقتصادی برای فراموشی را پیشنهاد میکند. در همین روزنامه، چندی پیش در گزارشی نسبت به آفات این اتفاق در هالیوود تاکید شد. وکلای یکی از قربانیها در بیانیهای اعلام کرد: «توافق پیشنهادی به هاروی واینستین و تمام مردانی که به او اجازه این سوءاستفادهها را دادند از جمله برادرش رابرت واینستین اجازه میدهد از زیر بار هرگونه مسؤولیت قانونی فرار کنند». از آنجایی که این توافق اقتصادی زمانی معنا مییابد که واینستین بتواند همه شاکیها را مجاب به دریافت غرامت کند، باید منتظر ماند و دید آیا ۸۲ نفر شاکی پرونده وی همگی حاضر به دریافت پول و صرف نظر از شکایتشان خواهند شد؟ آنچه در این میان مهم است اینکه تکلیف پرونده واینستین تاثیر بسیاری بر سایر پروندهها خواهد داشت؛ بیثمر ماندن شکایتها و صرف دریافت غرامت، بسیاری از زنان قربانی در هالیوود را از افشاگری علیه تعرض جنسی نسبت به آنها مردد میکند و عملا بسیاری از تلاشها برای مسدود کردن مسیر سوءاستفاده از زنان ناکام میماند.
Friday, 22 November , 2024